فراماسونری در ایران


 

نويسنده:سلمان قاسمی
منبع اختصاصی: راسخون



 

چکیده
 

ورود جریان فراماسونری در ایران را می توان به عنوان ابزاری معرفی نمود که کشور استعمارگر انگلستان در آغاز دوران استعمار نوین یا فرانو وارد سازمان سیاسی اجتماعی ایران کرد تا با شیوه ای جدید و آبرومندانه به چپاول منابع زیر زمینی و رو زمینی ایران بپردازد. سیاستمداران کار کشته استعمار آنگاه که از دست اندازی و دخالت مستقیم در امورات کشور نا امید شدند طرحی نو در انداخته و شروع به جذب و تربیت افرادی سست عنصر اما مطرح و تاثیرگذار در فضای سیاسی اجتماعی ایران نمودند تا منویات پلید خود را به صورت غیر مستقیم در عرصه ملکت ایران به اجرا بگذارند. سفرا و فرستادگان دون مایه ایرانی در کشورهای اروپایی جزء اولین به دام فتادگان این نقشه شوم به شمار می رفتند. عسکرخان افشار ارومی و میرزا ابوالحسن خان شیرازی (ایلچی) از این نمونه بودند. دسته دیگر دانش آموختگان خارجی بودند که میرزا محمد صالح شیرازی را می توان از آن جمله بر شمرد. اما دسته ای دیگر که نقش زیادی در تحقق نیات شوم استاد اعظم و اذل استعار داشتند سیاسیون رده بالای حکومتی مانند وزرا و وکلا بودند که از جمله آنها می توان به میرزا سید جعفرخان فراهانی، ابوطالب فرخ خان امین الدوله کاشی، میرزا ملکم خان ناظم الدوله ارمنی جلفایی اصفهانی، محمد علی فروغی، سید حسن تقی زاده اشاره کرد. خلاصه آنکه استعمار در طول به کار گماردن ایادی وطن فروشی چون فراماسون های وطنی ضربات سختی بر پیکر مردم زجر کشیده ایران وارد کرد و به دست همین عناصر حتی قسمت هایی از خاک مملکت را جدا کرد و معاهده هایی ننگین را به حکومت خود فروخته تحمیل نمود و این جدای از خون های پاکی بود که از بزرگان این مرز و بوم بر زمین ریخت.
کلمات کلیدی: استعمار، فراموشخانه، فراماسونری، نهضت مشروطه، روشنفکران

مقدمه
 

فراماسونری را جریانی نهان روش و نخبه گرا معرفی کرده اند. دو راهبردی که اولی، فعالیت آنها را معما گونه و پر رمز و راز جلوه می دهد و ناخود آگاه ایجاد جذابیت می کند و دومی، که سطح فعالیت آنها را به طبقات بالای جامعه سوق می دهد. اما چرا آنها سعی در پنهان کردن شیوه سلوک اجتماعی و سیاسی خود دارند؟ و در پی کدامین هدف به دنبال جذب نخبگان و روشنفکران یک جامعه که غالباً در طبقات بالا یافت می شوند، هستند؟ طبیعتاً کسانی میل به مخفی کردن اعمال و معتقَدات خود دارند که یا افکار بِکری داشته و نمی خواهند دیگران از آن آگاه شوند و یا دارای عقایدی هستند که در صورت آشکار شدن، ایجاد سوءظن و هراس در دیگران می کند و ترس از دیگران، آنها را به عدم افشای عقایدشان می کشاند. با توجه به ادعای این جریان که داعیه هدایت و روشنگری دارد احتمال اول مردود است چرا که آوازه شعارهای جذّاب آنها گاهی منادیان مذاهب و رهبران فکری جوامع را نیز به جرگه خود داخل کرده است، بدین ترتیب صحت احتمال دوم قوت می گیرد و آن ترس از عکس العملی است که در صورت آگاهی مردم از نیات و روش آنها، بروز خواهد کرد، بدین ترتیب، میل به نهان روشی ایجاد می شود. و سوال دیگر اینکه، چرا نخبگان جامعه را به خدمت می گیرند؟ چرا روشنفکران؟ چرا حاکمان و افراد سرشناس؟ آیا نمی توان نتیجه گرفت که فراماسون ها با جذب رهبران فکری و افراد موثر در یک جامعه در صدد کنترل جوامع به صورتی غیر مستقیم هستند؟ عده ای پرداختن به این گونه مسائل را نادرست می دانند چرا که معتقدند دشمن، همین را می خواهد که ما را سرگرم کرده و خود در جایی دیگر بدون هیچ گونه مزاحمتی نقشه خود را پیاده کند. اما برای شناخت نقشه دشمن از کجا باید شروع کرد؟ آیا شناخت خود دشمن، تشکیلات و ابزار آن نمی تواند ما را در شناسایی اقدامات بعدی وی یاری رساند؟ و آیا اگر ما به این مسائل نپردازیم احتمال ندارد که دشمنان، خود، در لباس دوستی همانطور که بارها در تاریخ اتفاق افتاده با دادن خطی انحرافی موجب سرگردانی ما شوند؟ آیا جایی که نیاز به آسیب شناشی فعالیت های جبهه خودی وجود دارد، بهتر نیست تا با کمی خویشتن داری و واقع نگری، خود، نقاط قوت و ضعف مان را شناسایی و در صدد رفع آن برآییم؟ قطعاً با این عملِ روشنگرانه، می توان جلوی سوء استفاده گران را هم گرفت. ایران به خاطر موقعیت استراتژیک و منابع سرشار، همواره مورد نظر قدرت های استعماری بوده است. و با ورود استعمار انگلستان به هند و تصاحب منابع بی نظیر آن کشور، ایران که مانند دژی در برابر ورود امپراتوری عثمانی بود، بیشتر مورد نظر قرار گرفت. طبق مستندات تاریخی مداخلات پیدا و پنهان استعمار بریتانیا در ایران از قرن شانزدهم میلادی آغاز شد و کم کم با وارد کردن بعضی سیاسیون فرومایه و وطن فروش در محافل فراماسونری شکل عملی به خود گرفت. این جریان به گواه شواهد روشن تاریخی، نقش بسیار موثری را در بهره مندی استعمار از منافع و منابع این مملکت داشته است. در حقیقت از همان ابتدای ورود انگلیس به هند و طمع به منابع غنی ایران و نفوذ در دربار پادشاهان بی کفایت قاجار تا تربیت و پرورش عده ای مزدور و بلند کردن عَلَم هواداری از مردم و مشروطه خواهی همواره این جریان به عنوان جاده صاف کنی مطمئن، برای اجرای مقاصد استعمار به شمار می رفته است. در جریان ارتباطات پادشاهان قاجار و پهلوی با دول استعماری شرق و غرب، عوامل همین جریان بود که به عنوان عقل منفصل استعمار، حکومت و دربار را عرصه ترکتازی خود قرار داده بودند. اگر چه شاهان قاجار و خاندان پهلوی، خود، در وطن فروشی ید طولایی داشتند اما در ابتدای امر، رهبران مذهبی، دارای نفوذ قابل توجهی در دربار و خصوصاً بر روی شخص شاه بودند، چنانکه نقل کرده اند آیت الله ملا علی کنی حتی در مورد وضع ظاهری ناصرالدین شاه هم گاهی امر و نهی می کردند،(1) اما با نفوذ همه جانبه تشکیلات جهنمی فراماسونری در حکومت و دربار، کمی بعد دیدیم که شیخ فضل الله نوری، حامی اصیل مشروطه که مقامی بس فراتر از ملا علی کنی داشت، به جرم مفسد فی الارض بودن! بالای دار رفت و البته رهبران دیگر نهضت هم به سرنوشتی مشابه دچار شدند و به قول مرحوم جلال آل احمد، با بالای دار رفتن شیخ شهید، پرچم غرب زدگی پس از دویست سال کشمکش (به دست ناپاک فراماسون ها) بر بامسرای این مملکت ویران برافراشته شد.(2) و این آغاز دوره ای تاریک از تاریخ پر فراز و نشیب این مملکت بود چرا که چندی بعد استاد اعظم و اضل استعمار به دست همین فراماسون ها، چکمه پوشی نافهم را بر جان و مال و ناموس این مردمان مسلط کرد و تاریخ ایران حدود پنجاه سال به زیر حکومت منحوس هزار فامیل رفت و در تمام این دوران سیاه، این جریان فراماسونری بود که به عنوان دستگاه تصمیم گیر و تصمیم ساز، منویات استعمار را در کشور به منصه ظهور می رساند. از عمل ننگین کشف حجاب تا تاسیس موسسه وُعظ و خِطابه و تاسیس دانشگاه و سپاه دانش و ده ها مورد دیگر همه و همه دستوراتی بود که مصدر واقعی صدور آنها را باید در لژهای فراماسونری سراغ گرفت که ان شاءالله در ادامه به توضیح آن خواهیم پرداخت.

دستورات استاد اعظم
 

فقراتی از فرمان بیست ماده ای جرج سوم، پادشاه انگلستان به سِر گور اوزلی سفیر کبیر انگلیس و رئیس منطقه ای فراماسونری در ایران « ماده9؛ باید با تمام قوا کوشش نمایید از منابع مالی و نظامی دولت ایران اطلاعات دقیق و صحیحی به دست بیاورید. از شماره نفرات و دیسیپلین ارتش، از میزان و راه های وصول مالیات و عوارض در موقع صلح و جنگ، از هنرهای صنعتی و از سایر مطالبی که بتوان از روی آنها قضاوت صحیحی درباره اوضاع فعلی ایران بنمود...
ماده12؛ باید مخصوصاً توجه کنید و در یابید که اخلاق، مسلک و روحیه اشخاصِ بر جسته که با شاه ایران طرف شور هستند چگونه می باشد. سعی کنید با تمام وسایل عملی به آنها نزدیک شوید... و آنها را به سوی خودتان جلب نمایید.
ماده18؛ شما همواره باید نسبت به حفظ کمپانی هند شرقی و مردمان سرزمینی که تحت کمپانی نامبرده زندگی را به سر می برند، حداکثر مراقبت و توجه و علاقه را داشته باشید و تمام قوای خود را باید صرف پیشرفت منافع و نظریات آنان در دربار بنمایید(3)»

آشنایی مردم ایران با فراماسونری
 

در برخی منابع، ورود فراماسونری به ایران را مانند تاریخ پیدایش اساطیری آن در جهان، تا ایران باستان به عقب برده و ادعا کرده اند که فراماسونری به شکل و صورت های مختلف در زمان ساسانیان! وجود داشته است اما علی رغم این افسانه ها، زمینه آشنایی ایرانیان با این تشکیلات چند صد سال بیشتر قدمت ندارد. در حدود سال 1730 نخستین لژهای فراماسونری در کلکته هند بنیان نهاده شد و چنان که نوشته اند فراماسون های انگلیسی دستگاهی پهناور در کلکته و پس از آن در پاره ای از شهرهای هند گسترده بودند و گروه گروه مردم کشورهای گوناگون را با خود همراه می کردند. پاره ای از ایرانیان که به هند می رفتند در این لژها راه یافته و اندیشه های ماسونی را در بازگشت در میان هم وطنان خود انتشار می دادند.(4) این افراد یا از تجار و سوداگران بودند و یا از آخوندها و ملاهایی که برای پخش اندیشه های خود و یا روضه خوانی به میان مسلمانان هند رفته بودند. از سوی دیگر گروهی دیگر نیز که بیشتر از مردم آذربایجان بودند و برای بازرگانی به خاک عثمانی می رفتند، با اندیشه های ماسونی فرانسوی آشنا شدند.(5)

آشنایی نخبگان و سیاستمداران ایرانی با فراماسونری
 

قبل از بررسی موردی ماسون های ایرانی در یک نگاه کلی، ماسون های بلند پایه و روشنفکر ایرانی را می توان در دو طیف جداگانه مورد بررسی قرار داد، نسل قدیمی از ماسون ها با خصوصیاتی چون متظاهر به مذهب و آداب اجتماعی و روحیه درویش مسلکی و نسل جدید که متفرعن، پرمدعا، فضل فروش، بی بند و بار در مسائل اخلاقی و بی تعصب در باورهای مذهبی و سیاسی بودند. کسانی مانند ادیب الممالک فراهانی که آیین ماسونی را در 600 بیت سرود و محمد علی خان فروغی ذکاءالملک در دسته اول جای می گیرند و افرادی مانند تقی زاده، هویدا، شریف امامی و ... و بسیاری دیگر از ماسون های دوران پهلوی که جزء کارگزاران رژیم بودند در دسته دوم جای دارند.
 

اولین ماسون های ایرانی
 

عسکرخان افشار ارومی
 

عسکرخان افشار ارومی اولین فراماسون ایرانیِ صاحب مقامی است که در تاریخ 24 نوامبر سال 1808 میلادی در پاریس به لژ فیلوسوفیک فرانسه پیوسته است. این لژ پیرو لژ بزرگ اسکاتلند بود (6). البته قبل از وی اگر چه ایرانیانی که به هند سفر کرده بودند داخل در لژهای ماسونی شده بودند اما چون در سازمان های دولتی و دربار ایران دارای مقام و منزلتی نبودند، نام آنها در ردیف فراماسون های اولیه و برجسته ایرانی ذکر نشده است.(7) وی در دستگاه عباس میرزا نائب السلطنه در تبریز بود و از سرکردگان سپاه به شمار می رفت. او در سال 1222 قمری از سوی دربار ایران با نامه و پیشکش به دربار ناپلئون رهسپار شد. فتحعلی شاه در نامه خود به ناپلئون از عسکرخان با نام عالیجاه عمدة الخوانین الکبار، عسکرخان افشار یاد کرده است. وی در این سفرِ مهم سیاسی، موظف بود ناپلئون را با ایران متحد سازد و جبهه ای بر علیه روس و انگلیس بوجود آورد ولی سه ماه پس از ورود به پاریس به جای فعالیت به نفع ایران حلقه عبودیت و بندگی استاد اعظم گراند لژ اسکاتلند را به گردن نهاد! جالب اینکه تشریفات پذیرش وی که می بایست در مدت شش ماه انجام می شد در مدت بسیار کوتاهی صورت گرفت و حتی وی در مدت بیست و یک روز به رتبه استادی رسید!(8)

میرزا ابوالحسن خان شیرازی (ایلچی)
 

میرزا ابوالحسن خان ایلچی فرزند محمد علی خان اصفهانی دومین ایرانی است که طوق بندگی انجمن فراماسونری را بر گردن انداخت. او در 15 ژوئن سال 1810 میلادی در حضور 35 تن از اعضای اصلی لژ و پنج تن مهمان عالیمقام از لژهای بزرگ انگلستان به انجمن ماسونی پیوست. وی در جوانی که حُسنی داشت، بیشتر در خدمت بزرگان بود و حتی در لباس و آرایش دختران برای آنان می رقصید.(9) وی خواهر زاده و داماد حاج ابراهیم خان کلانتر شیرازی یهودی تباریست که در جریان لشکرکشی لفعلی خان زند به اصفهان، در حالی که از طرف شاه جوان به وزارت و کلانتری شیراز رسیده بود، دست به کودتا بر علیه سلطنت زندیه زد و با تصرف شیراز و خلع سلاح کردن ایلات فارس، نقشی مهم و تعیین کننده در صعود خاندان قَجَر به سلطنت، ایفا کرد(10) و با این کار خیانت آمیز خود بر علیه شاه جوان و دلاور زند، به عنوان یکی از بد نام ترین چهره های تاریخ معاصر ایران شناخته می شود. ایلچی از سال 1810 میلادی تا زمان مرگ، ماهی یک هزار روپیه از حکومت انگلیس در هندوستان، بابت توسعه اتحاد بین ایران و انگلیس حقوق می گرفت. هنگامی که سِر گور اوزلی به عنوان سفیر انگلیس در ایران تعیین شد و به خاطر اینکه در حین اقامت ایلچی در لندن، سر گور اوزلی مهماندار وی بود و او را به عضویت فراماسونری در آورده بود، ایلچی نهایت همکاری را با وی داشت و در نتیجه همکاری این دو ماسون بلند پایه بود که بعدها دو قرار داد ننگین گلستان و ترکمانچای منعقد شد که ایلچی طرفِ امضا کننده ایرانی معاهده گلستان بود(11). ایلچی همچنین طبق دستور استادش اوزلی از طرف ایران قرارداد صلح با روسیه را امضا کرد که به موجب آن بزرگترین و آبادترین استان های شمالی ایران از این کشور جدا شد. در مدت 35 سالی که این شخص یکه تاز میدان سیاست و عامل اجرای منویات انگلیس در ایران بود تحریکات همه جانبه انگلیس بر علیه ایران ادامه داشت.(12)

میرزا محمد صالح شیرازی
 

در سال 1226 قمری(1811م) دو تن برای دانش اندوزی و یاد گرفتن علوم جدید به انگلستان اعزام شدند و در پی آن در سال 1230 قمری نیز پنج تن به نام های میرزا محمد صالح شیرازی، میرزا جعفر طبیب، میرزا جعفر مهندس، میرزا رضا و محمد علی چخماق ساز به همین منظور به خارج فرستاده شدند. از این پنج نفر به جز میرزا جعفر طبیب، بقیه بعد از سه سال و نه ماه در محرم 1235 قمری به ایران بازگشتند. میرزا محمد صالح در این سه سال و اندی علاوه بر آشنایی با زبان های خارجی صنعت چاپ را نیز فرا گرفته بود. وی در بازگشت به دستگاه عباس میرزا نائب السلطنه وارد شد و ترجمه نامه های سیاسی او را بر عهده گرفت. در سال 1237 قمری وی از سوی عباس میرزا به سفارت لندن رفت و در سال 1244 قمری همراه با هیئتی به سرپرستی خسرو میرزا به دربار امپراتوری روس مامور شد. هم او بود که نخستین بار در ایران روزنامه فارسی با چاپ سنگی منتشر کرد. وی در زمان اقامت خود در لندن در مورد ورود به فراماسونری در سفرنامه خود آورده است: « در صحن کلیسا مستر هریس را که بزرگ خانه فراموشان بود و بنده را به دو مرتبه (درجه) از مراتب مزبور رسانیده، مذکور ساخت که یک هفته دیگر عازم ایران هستید(!) و فردا فراموشخانه باز است اگر فردا شب خود را به آنجا رسانیدی، رتبه استادی را به تو می دهم وگرنه ناقص به ایران می روی...» (13)

دو تن از موثرترین چهره های فراماسونری در ایران
 

میرزا ملکم خان ناظم الدوله ارمنی جلفایی اصفهانی
 

اولین کسی که انجمنی همانند انجمن فراماسونری در ایران بر پا نمود میرزا ملکم خان ناظم الدوله ارمنی جلفایی اصفهانی فرزند میرزا یعقوب بود. میرزا یعقوب که خود را مسلمان می خواند در سفارت روس در تهران مترجم بود و چنانکه نوشته اند در سراسر زندگی برای انگلیس جاسوسی می کرد(14). اگر چه کلمه « فراموشخانه» سال ها قبل در سفرنامه میرزا محمد صالح شیرازی به کار رفته بود اما نخستین بار با نوشتن کتابچه فراموشخانه و به دنبال آن تاسیس فراموشخانه توسط میرزا ملکم خان بود که بر سر زبان ها افتاد (15). سال حقیقی تاسیس فراموشخانه در ایران را سال 1277 یا 1276 می دانند. برخی این کار را با آگاهی شاه و حتی به دستور وی می دانند با این توجیه که شاه فهمیده بود که دیگر با پشتوانه سپاه و اِعمال زور نمی تواند پادشاهی کند. او در این اندیشه بود که با برقراری لژ و خواندن خود به عنوان استاد بزرگ، همانطور که مردم سوگند وفاداری به انجمن می خورند به پادشاهی وی نیز وفادار خواهند ماند،(16) اگر چه بعدها بواسطه برخی مسائل، نسبت به انجمن بدبین شد و اعلان نامه دولتی مبنی بر غیر قانونی بودن لژها صادر کرد. بنابر قول بعضی از محققین فراموشخانه ملکم در ابتدا ارتباطی با فراماسونریِ خارج نداشت و بعدها با آن ارتباط برقرار کرد.(17) ملکم هدف از تاسیس فراموشخانه را پخش اندیشه های سیاسی و اجتماعی نو و در نتیجه بهبودی روزگار ایرانیان و پیشرفت آنان در زمینه های گوناگون معرفی می کرد اما بعدها چیزهایی غیر از این عیان شد. در حقیقت وی می خواست با این کار قدرتی به هم بزند و در اندیشه سود جویی مادی از این جریان بود چرا که با توجه به حق عضویتی که از داوطلبان می گرفت و با احتساب اینکه اعضا از اعیان و بزرگان بودند زمینه خوبی برای درآمد زایی او وجود داشت. این همان چیزی است که خودِ وی در زمان بی مهری شاه نسبت به انجمن و تعطیلی آن نوشته است: « والله بالله هر یک از تکالیف را که اشاره بفرمایید قبول خواهم کرد. به همه حالت راضی هستم، مگر بیکاری، حتی بیکاری را هم قبول خواهم کرد اما به شرط اینکه اسباب گذران من مهیّا باشد. اگر بخواهند هم گرسنه باشم و هم بیکار بمانم، این نخواهد شد. من اگر حقّه بازی بکنم سالی هفت هشت هزار تومان عاید من می شود، اگر فراموشخانه بر پا کنم سالی بیست سی هزار تومان مداخل می کنم. اگر روزنامه نویسی بکنم با صطلاح قدیمی ها هر کس را بخواهم به زانو می اندازم. با وصف این، چگونه ممکن است که من خودم را زنده دفن کنم» (18) جالب اینکه وی حقّه بازی، فراماسونری و روزنامه نویسی را در یک ردیف و تنها وسیله ای برای جمع آوری پول می داند! در دورانی که شاه هر گونه فعالیت انجمن را ممنوع اعلام کرد، در دربار نیز عده ای اسباب استهزاء فراموشخانه ملکم را بر پا کردند. به این صورت که کریم شیره ای را که دلقک دربار بود تشویق و تحریک کردند که او هم فراموشخانه ترتیب داد، به این شکل که اتاق های تو درتویی درست کرد که چراغ ضعیفی در هر اتاق روشن بود. کسی که می خواست در این فراموشخانه پذیرفته شود شبانه او را به اتاق اول وارد می کردند و پس از تاملی چند به اتاق دوم تا به اتاق آخری که می رسید در آنجا چراغ کم نورتری قرار داده، آلات بسیار زشت و قبیحی گذارده، بر لوحه ای فحش های رکیک نوشته بودند و حاصل آنها این بود که این فحش ها بر او وارد باشد اگر آنچه را که دیده است بر کسی بروز دهد. چون او با حالت بهت و حیرت و پشیمانی از آنجا خارج می شد هر چه رفقایش از او سوال می کردند که چه دیده چیزی نمی گفت و به همین جهت تصور می کردند او فراموش کرده و این مساله بیشتر مردم را به رفتن در این فراموشخانه وادار می کرد. (19) اگر چه فراموشخانه ملکم بعد از چهار سال فعالیت به دستور ناصرالدین شاه بسته شد اما بعد ها مجمع آدمیت بر اساس تعالیم وی تاسیس شد که رئیس آن عباسقلی خان آدمیت بود. این مجمع همواره تلاش می کرد که اعضای سر شناس خود را افزایش دهد و سر انجام موفق شد دکتر مصدق و سالارالدوله شاهزاده را به عضویت خود در آورد. کارنامه فعالیت سیاسی میرزا ملکم سرشار از خیانت و وطن فروشی به ایران و ایرانی است. وی با همدستی خائنی دیگر چون سپهسالار(میرزا حسین خان سپهسالار مشیرالدوله) که از به اصطلاح منور الفکرهای آن دوران بود در ازای گرفتن دویست هزار لیره، حق انحصاری بهره برداری از معادن نفت و زغال سنگ و آهن و مس و سرب و نیز معافیت ماموران انگلیسی از پرداخت گمرک و مالیات و امتیاز انحصاری احداث کمپانی های مختلف را به بارون جولیوس رویتر، یهودی تبعه انگلیس فروخت(20). در میان علما آیت الله حاج ملا علی کنی از مخالفان سرسخت فراموشخانه میرزا ملکم و فعالیت هایش بود که شجاعانه در مقابل وی و هم مسلک هایش ایستاد و فراموشخانه او را بست. حتی ایشان هشدار نامه ای را هم در مورد فعالیت های ملکم به ناصرالدین شاه نوشتند و ملکم را دشمن دین و دولت و انتظام مملکت دانستند و مسببان راهیابی وی به مقامات بالا و گرفتن لقب ناظم الملکی را خائن به دین و دولت معرفی کردند (21). جالب اینکه اصلی ترین عامل در بالا بردن ملکم، خود شاه بود! علاوه بر این، در سفر دیگری که ناصرالدین شاه به اروپا رفت و چون به پول احتیاج پیدا کرد به ملکم توسل شد او نیز مقدمات اعطای امتیاز بانک و راه آهن و غیره را به رویتر فراهم نمود. هم چنین در سفر سوم شاه نیز در مقابل دریافت 40000 پوند انگلیسی، امتیاز تاسیس سازمان لاتاری را در ایران به او داد که با مخالفت علما و حرمت آن، این امتیاز لغو شد.(22) البته بعد از لغو امتیاز، ملکم اظهار بی پولی کرد و این امتیاز باعث آبروریزی برای ایران و از دست دادن مناصب و القاب دولتی برای ملکم شد. البته فعالیت های ننگین این دلال وطن فروشی به بیگانگان به همین مواضع محدود نبود بلکه وی یکی از سرسخت ترین دشمنان علما و روحانیت به شمار می رفت. او علما را دشمن ترین اشخاص برای نظم مملکت و تربیت می دانست و معتقد به تغییر الفبای عربی به فارسی و خارج کردن آموزش و پرورش از دایره علوم دینی بود.(23) و اولین کسی بود که پروتستانتیسم اسلامی و پیرایشگری دینی را مطرح کرد که بعدها هم عده ای دیگر به نشر و پخش این تفکر غلط پرداختند. او به خاطر نافهمی و عدم تشخیص تفاوت های بنیادی بین دین اسلام و مسیحیت تحریف شده، معتقد بود که باید در ایران هم مانند فرانسه انقلابی رخ دهد!

محمد علی فروغی
 

او فرزند میرزا محمد حسین فروغی اصفهانی بود که تحت تاثیر افکار میرزا ملکم خان قرار داشت و از ادبا و دانشمندان درباری عصر ناصرالدین شاه به شمار می رفت. جد اعلای این خانواده از یهودیان بغداد بود که برای تجارت به ایران آمد و در اصفهان ساکن گردید و مسلمان شد. (24) در ابتدا اندکی پزشکی خواند و بعد اصول دانش های نو و فلسفه را در دارالفنون آموخت. در زمان مظفرالدین شاه به دبیری پرداخت، سپس در مدرسه علوم سیاسی درس می گفت و مدتی هم رئیس آن شد. پس از مرگ پدر، لقب ذکاءالملک به او رسید و ذکاءالملک دوم بیشتر وارد امور سیاسی شد. محمدعلی خان فروغی برای نخستین بار به همراه وثوق الدوله (میرزاحسن خان) و دبیر الملک (میرزا محمد حسین خان بدر) قانون اساسی و سایر اسناد بنیادی فراماسونری را به فرمان لژ بیداری ایران از فرانسه به فارسی ترجمه کرد و واژه فراماسونری و معادل های آن چون جمعیت رفیقان و فتیان را در واژگان فارسی جا انداخت. وی از بنیانگذاران لژ بیداری ایران در سال 1286شمسی برابر با 1907 میلادی بود و در این لژ به مقام استاد اعظم، با عنوان خاص چراغدار نائل آمد(25).با تمام اینها در چاپلوسی ملوک هم دستی تمام داشت. وی در تاریخ چهارم اردیبهشت 1305 شمسی مراسم تاج گذاری رضاشاه را به طرز باشکوهی برگزار نمود و نطقی سراسر تملق آمیز ایراد کرد و چنین زبان به دعای شاه گشود:
ز دیدار تو تاج روشن شده است
ز بدها تو را بخت جوشن شده است
سرت سبز بادا دلت پر ز داد
جهان بی سر و افسر تو مباد
تو را باد جاوید تخت و کلاه
که شایست تاجی و زیبای گاه
خداوند پیروز یار تو باد
دل زیر دستان شکار تو باد
و در همان روز در جواب رضا خان که پرسیده بود تاج گذاری را چگونه دیدی؟ پاسخ داده بود: «اعلی حضرتا! من بارها تاج گذاری دیده ام. در تاج گذاری مظفرالدین شاه بودم. در تاج گذاری محمد علی شاه بودم. پس از مرگ ادوارد پنجم پادشاه انگلیس، چون جانشین او به هندوستان برای تاج گذاری می آمد من در آنجا نماینده ایران بودم. هیچ کدام از این جشن ها شکوه تاج گذاری اعلی حضرت را نداشت(!) وقتی که اعلی حضرت تاج را به سر گذاردند من دیدم نوری از جمال مبارک تلاءلو کرد...» با رسیدن صحبت های فروغی به اینجا رضاشاه که اوج تملق گویی او را فهمیده بود رو گردانیده و به سخریه گفته بود:
نور تلاءلو کرد، برو مردکّه!!!(26)
در مجموع، فعالیت ها و مسئولیت های سیاسی فروغی از زمان ورود به عرصه سیاست تا آذرماه سال 1321 شمسی و درگذشت وی در سن 67 سالگی را می توان در موارد زیر خلاصه کرد: سه بار ریاست دیوان عالی کشور، سه بار نخست وزیر، سه نوبت وزیر جنگ، سه نوبت وزیر مالیه، سه نوبت وزیر امور خارجه و یک بار هم وزیر عدلیه! (27) کارنامه زندگی سیاسی او بسیار ننگین و سیاه است چنانکه: او وزیر مالیه دولتی بود که اولتیاتوم روس را – که انگلیس از آن پشتیبانی می کرد- پذیرفت، در حالی که مجلس قبول نکرد و مردم نیز خرید کالاهای روس و انگلیس را تحریم کردند. دولتی که فروغی وزیر مالیه اش بود به همراهی ناصرالملک قره گُزلو نائب السلطنه که فراماسون و هوا خواه سیاست انگلیس بود مجلس دوم را بست تا کار انگلیس پیش رود. وی کسی بود که میلیون ها تومان خسارت ادعایی قرار داد 1919 و جز آن را پذیرفت که به انگلیس بپردازد. او در کابینه ای که به پشتیبانی انگلیسیان تشکیل داد نرخ دلار و لیره را به سود متفقین افزایش داد و با کاهش ارزش ریال نرخ همه چیز در ایران بالا رفت و مردم ایران را به روز سیاه نشاند. یک سال پس از بازگشت رضاشاه از ترکیه که با تمهیدات و مقدمه چینی فروغی صورت گرفته بود کلاه پهلوی ممنوع و به جای آن کلاه لبه دار که بعداً کلاه «شاپو» نامیده شد متداول گردید. این کلاهی بود که خارجی ها بر سر می گذاشتند. مجالس عزاداری و روضه خوانی موکول به کسب اجازه از شهربانی گردید. و در نهایت این مامور کارکشته استعمار، هنگامی که برای آخرین بار به نخست وزیری رسید به در خواست دولت های متجاوز انگلیس و روس، استعفانامه رضاشاه را به خط خود نوشت! و با موفقیت، سلطنت پهلوی را از رضاشاه به پسرش محمدرضا پهلوی انتقال داد (28).همانطور که گذشت محمدعلی فروغی دستی نیز در فرهنگ و ادب این مرز و بوم داشت و کتاب هایی را نیز ترجمه، تالیف و تصحیح نمود اگر چه همه آنها با رویکردی خاص انجام می شد. وی مدتی به تدریس در مدرسه علوم سیاسی و مدتی هم ریاست این مدرسه را بر عهده داشت. لازم به ذکر است که این مدرسه نقش موثری را در تربیت رجال غرب زده و استواری پایه های سلطنت پهلوی داشته است. بنیانگذاران این مدرسه دو فراماسون سرشناس انگلوفیل (29) به نام های میرزا نصرالله خان مشیر الدوله و پسرش میرزا حسن خان مشیر الملک (پیرنیا) بودند. از معلمان این مدرسه می توان به اردشیر جی ریپورتر معلم تاریخ باستان، محمد علی فروغی و رجبعلی منصور (پدر حسنعلی منصور) اشاره کرد. هدف این مدرسه را می توان جذب نخبگان ایرانی و پرورش آنان با روح فرهنگ استعمار زدگی و غرب زدگی دانست. احمد خان ملک ساسانی که خود مدتی را در این مدرسه تحصیل کرده بود در مورد مدیران و معلمان این مدرسه می نویسد: « این مدیران و معلمان که اغلب شان فقط برای این انتخاب شده بودند که شاگردان را از طریق وطن پرستی منحرف و به خدمت گزاری اجنبی تشویق کنند، در سر کلاس، موضوع درس را کنار گذارده و راجع به اصل مقصود صحبت می کردند.» وی در جایی دیگر می نویسد: «خوب به خاطر دارم یک روز درس تاریخ داشتیم و گفتگو از مستعمره های انگلیس بود که آیا خود اهالی قادر به اداره کردن ممالک خود هستند یا نه؟ میرزا محمد علی ذکاء الملک گفت: آقایان شما هیچ وقت سرداری برای دوختن به خیاط داده اید؟ گفتند: آری! گفت: خیاط برای سرداری آستین گذارد؟ همه گفتند: البته. گفت: وقتی سرداری را از مغازه خیاطی به منزل آوردید، آستین هایش تکان می خورد؟ همه گفتند: نه. گفت: پس چه چیز لازم بود که آستین ها را به حرکت درآورد؟ شاگردها گفتند: لازم بود دستی توی آستین باشد تا تکان بخورد. جناب فروغی فرمودند: مقصود من هم همین بود که بدانید ایران شما مثل آستین بی حرکت است، که تا دست انگلیس در آن نباشد، ممکن نیست تکان بخورد (!!!)» و در ادامه در همین معنا می گوید: «روز دیگر جناب سید ولی الله خان نصر هم که تشریح درس می داد... در سر درس فرمودند: ایران مثل خزه ای(!) است که به دیوار استخر چسبیده باشد و دولت انگلیس به منزله آن دیوار است که اگر نباشد، خزه وجود خارجی ندارد!» (30) محمدعلی فروغی به عنوان بزرگ ماسونر و مغز متفکر رژیم پهلوی تلاش همه جانبه ای را برای عقب راندن و در نهایت زدودن و از بین بردن آموزه های اسلام از فرهنگ غنی ایران و جایگزینی تمدن تحمیلی غرب انجام داد و تمام آنچه را که اسلاف بی دین و خیانت پیشه وی از ملکم و آخوندزاده و میزا آقاخان کرمانی و بعدها کسروی و تقی زاده آرزویش را داشتند جامه عمل پوشاند. او سعی وافری را در زنده کردن آموزه های اساطیری ایران باستان انجام داد تا آنجا که رضاخان را احیاگر شاهنشاهی باستان و او را جانشین کورش، داریوش و انوشیروان معرفی کرد. تالیف کتاب سه جلدی ایران باستان توسط فراماسونی چون حسن پیرنیا (پسر میرزا نصرالله خان مشیرالدوله) در همین راستا صورت گرفت. همچنین جشن های 2500 ساله، حذف سالشمار هجری و جایگزینی تاریخ شاهنشاهی و انتخاب نام پهلوی و انحصار آن به شخص رضاخان (31) نیز، از ابتکارات فروغی بود. جالب اینکه از پادشاهان باستان، کورش را که در میان یهودیان به عنوان ناجی یهود تقدس و شهرت دارد، انتخاب و جشن های 2500 ساله نیز در تخت جمشید کنار مقبره منسوب به وی (کورش) برگزار می شد(32) و با احتساب نفوذ یهود در فراماسونری و یهودی تبار بودن خود فروغی نشان از مرکزیت واحدی برای این برنامه ها و دستورات دارد. تبلیغ رویکرد باستان گرایی و باستان پرستی را که در حقیقت برای حذف اسلام و افتخارات و تاثیرات آن از تاریخ این سرزمین و عَلَم کردن آن در برابر مذهب به عنوان چیزی برای افتخار و تکیه بر آن انجام می شد را سید جلال آل احمد در کتاب ارزشمند خود «در خدمت و خیانت روشنفکران» به سه دسته تقسیم کرده است (33) و هر کدام را به عنوان بازی هایی دانسته که حکومت برای سرگرم کردن جوانان و پرکردن جای روشنفکران واقعی بر سر مردم در می آورد. اما آن بازی ها!
الف: زردشتی بازی: در این سیاست تخدیری و تحمیق کننده «... از نو سر و کله « فروهر» بر در و دیوار ها پیدا می شود که یعنی خدای زرتشت را از گور در آورده ایم و بعد سر و کله ارباب گیو و ارباب رستم و ارباب جمشید... آخر اسلام را باید کوبید... و شمایل اورمزد را بر طاق ایوان ها بکوبیم و سر ستون های تخت جمشید را هر جا که شد احقمانه تقلید کنیم...
ب: بازی دوم، فردوسی بازی بود. باز در همان دوره کودکیمان بود که به چه خون دل ها از پدرها پول می گرفتیم و بلیط می خریدیم برای کمک به ساختمان مقبره آن بزرگوار که حتی دخترش غم آن را نخورده بود.(چرا که هدیه محمود غزنوی را که بعد از مرگ فردوسی رسید، صَرفِ ساختمان کاروانسرایی کرد بر در دروازه طوس و نه خرج بقعه ای بر گور پدر.)
ج: بازی سوم کسروی بازی است. حالا که بهایی ها فرقه ای شده اند در بسته و از شور افتاده و سر به پیله خود فرو کرده و دیگر کاری از ایشان ساخته نیست چرا یک فرقه تازه درست نکنیم؟ ... در آن دوره با پر و بال دادن به کسروی و آزاد گذاشتن مجله پیمان مثلاً می خواستند زمینه ای برای رفورم در مذهب بسازند... این نهضت نمایی که هدف اصلی شان همگی این بود که بگویند حمله اعراب (یعنی ظهور اسلام در ایران) نکبت بار بود و ما هر چه داریم از پیش از اسلام داریم ... می خواستند برای ایجاد اختلال در شعور تاریخی یک ملت تاریخ بلافصل آن دوره را (یعنی دوره قاجار را) ندیده بگیرند و شب کودتا را یکسره بچسبانند به دمب کوروش و اردشیر. انگار نه انگار که در این میانه هزار و سیصد سال فاصله است.
توجه کنید به این اساس امر که فقط از این راه و با لق کردن زمینه فرهنگی – مذهبی مردم معاصر می شد زمینه را برای هجوم غرب زدگی آماده ساخت که اکنون تازه از سر خِشتش بر خاسته ایم. کشف حجاب، کلاه فرنگی، منع تظاهرات مذهبی، خراب کردن تکیه دولت، کشتن تعزیه، سخت گیری به روحانیت ... اینها همه وسایل اِعمال چنان سیاستی بود.(34) و در حقیقت اینها دلایل اصلی سیه روزی و عقب ماندگی این سرزمین بود نه گرایش به دین و مذهب، و داشتن چادر و حجاب آن گونه که غرب زدگانی چون تقی زاده و آخوندزاده و سایرین تبلیغ می کردند.
 
و باید به دلایل بالا افزود که همه کارگزاران و دست اندرکاران استعمار از شاه گرفته تا روشنفکران غرب زده و روءسای دولت همه و همه سعی در ریشه کن کردن سنت های اصیل این مملکت داشتند تا جایی که کشور و همه چیز آن را وابسته به نفت و به تبع آن غرب کنند و از این مملکت بازار مصرفی بسازند خوش آیند استعمار یهودی زده غرب. و این میسر نمی شد مگر زمانی که اولاً مذهب و عاملِ استحکام و استمرار آن را که روحانیت بود از میان بردارند و به همین خاطر بود که سپاه دانش تاسیس و به دور افتاده ترین نقاط کشور فرستاده شد تا پای روحانیان از ده کوره ها هم بریده شود، در تهران هم که موسسه وعظ و خطابه، آخوند منبری دولتی تربیت می کرد و برای از بین بردن حوزه های علمیه هم، دانشگاه معقول و منقول دایر شده بود. و در ثانی مردم را از گذشته هزار و سیصد ساله اسلامی شان جدا کنند به تفصیلی که از زبان جلال آل احمد گذشت و مهمترین سیاست هاشان همان باستان گرایی بود یعنی تباه کردن زمان حال به تمجید و تفاخر و تعریف از گذشته و طبیعتاً کسی که در زمان حال به گذشته مشغول باشد قطعاً آینده را از دست خواهد داد کما اینکه همان طور هم شد. و اما کار دیگری نیز باید می کردند که آن هم بی هویت کردن مردم بود دقیقاً مانند خودشان که هر چه بی ریشه و هرهری مذهب را دور خودشان جمع کرده بودند و این میسر نمی شد مگر با تمسخر ارزش ها و اصالت ها و ریشه ها و سنت ها، این جاست که تمسخر روستایی و بازاری و مردم زحمت کش به عنوان برنامه های سرگرمی رادیو و تلویزیون و سینماها می شود و باری به هر جهت بودن و نان به نرخ روز خوردن و آسایش طلبی به هر قیمت، ارزش و ارزشمند می گردد و همه این سیاست ها در آن روزی که دنیا چهار اسبه به سوی پیشرفت و کشف راه های جدید و کم هزینه برای تحصیل نیازمندی های خود بود در این مملکت جریان داشت، جوانان این مملکت را از یک سو به تفاخرات تحمیق کننده مشغول کرده بودند و از سویی دیگر، سینما به عنوان مخدّری فعال در تحریک اسافل اعضا، آنان را از هر گونه فعالیت ریشه دار، عمیق و برنامه ریزی شده باز می داشت و در نهایت هم، عده ای مغرض و ضد دین، ریشه همه این بدبختی ها را به گردن دین می گذاشتند که نتیجه آن از یک طرف مهجوریت دین و از طرفی دیگر پناه بردن جوانان به مکاتب وارداتی غرب و شرق بود، جالب اینکه دینی که متهم به ناکارمدی می شد هم باستان گراییِ آن گونه را شرک می دانست و هم سینمای با آن اوصاف را حرام می شمرد و البته باید کم کاری و کوتاهی عاملان و روحانیان دینی در تبلیغ و تبیین و روشنگری دینی را نیز در کنار کارشکنی و دشمنی دشمنان از عوامل اصلی کنار گذاشته شدن دین از صحنه اجتماع دانست. اما از دیگر اقدامات به ظاهر فرهنگی و در باطن ضد فرهنگی و ضد دینی فروغی می توان به تاسیس دانشگاه تهران اشاره کرد. در روز 15 بهمن ماه سال 1313 اولین سنگ بنای دانشگاه تهران گذاشته شد. این دانشگاه با هدف جمع کردن مغزهای زبده ملت و تهی کردن آنان از باورهای اسلامی و پرورش آنان با تفکرات و اندیشه های غربی، ایجاد نسلی فاصله گرفته از فرهنگ و تمدن اسلامی، روشنفکر مآب و غرب زده و شرق زده بنا گذاشته شد و ثمرات شوم آن تا مدت ها گریبانگیر این ملت بود تا جایی که در اوایل انقلاب مدتی کاملاً تعطیل شد و هنوز هم که هنوز است این مشکل به طور کلی برطرف نشده است. و همانطور که اشاره شد در کنار تاسیس دانشگاه که به نوعی در جهت کاهش نفوذ علما و روحانیون تاسیس شده بود، موسسه وعظ و خطابه! نیز بوجود آمد تا واعظان و منبریان هم در کنترل دولت قرار بگیرند. یعنی در همان روزگاری که چادر از سر زنان مسلمان و عمامه از سر روحانیان بر می داشتند برای اینکه روحانیت را زیر سلطه رضاخان و در اصل ارباب او انگلیس درآورند به دست با کفایت نخست وزیر دانشمند و متفکر، عالِم یهودی الاصل و استاد اعظم فراماسونری و عامل سرسپرده و صدّیق استعمار و صهیونیسم و معلم اغلب بزرگان و مزدوران دوران پهلوی، محمدعلی خان فروغی ذکاءالملک دوم، این موسسه تاسیس شد و بدین منظور وی کتابی را نیز تالیف نمود تحت عنوان آیین سخنوری تا بر بالای منابر سخنانی گفته شود که برای دنیا و آخرت مردم سودمند باشد! (35) اما شاید مهمترین و پر سر و صداترین اقدام ضد دینی فروغی را بتوان فراهم کردن مقدمات و زمینه چینی برای صدور حکم کشف حجاب توسط رضاخان دانست. فروغی مدتی سفیر کبیر ایران در ترکیه بود و به همین خاطر روابط حسنه ای با کمال آتاتورک رئیس جمهور و عصمت اینونو نخست وزیر ترکیه داشت. او از این روابط حُسن استفاده را کرد و زمینه سفر رسمی رضاشاه به ترکیه را فراهم نمود. ترکیه که در آن زمان کاملاً تحت نفوذ فراماسونرها و فرهنگ غرب قرار داشت، می توانست رضاشاه را برای مقابله هر چه آشکارتر با دین و مذهب سوق دهد. در این سفر چهل روزه، رضاخان به خوبی با مظاهر تمدن غرب آشنا شد و در بازگشت تصمیم قاطع گرفت تا ایران را در ظاهر به پای ترکیه برساند.او با مشاهده وضعیت زنان ترکیه خطاب به محمود جم عضو کابینه دولت فروغی گفته بود: « این چادر چاقچورها را چطور می شود از بین برد؟ دو سال است که این موضوع فکر مرا به خود مشغول داشته، از وقتی که به ترکیه رفتم و زن های آنجا را دیدم که پیچه و حجاب را دور انداخته و دوش به دوش مردها کار می کنند، دیگر از هر چه زن چادری بود، بدم آمده است... اصلاً چادر و چاقچور، دشمن ترقی و پیشرفت مردم است...(36) » حکم ننگین کشف حجاب اگر چه به نام رضاخان شهرت پیدا کرد اما در حقیقت طرحی بود که سال ها قبل طراحی شده بود تا این که در سال 1314 با شدت به اجرا درآمد چنانکه تا حمله به متحصنین و معترضین به این حکم در حرم حضرت امام رضا صلوات الله علیه نیز کشیده شد. در حقیقت این حکم، طرحی بود که توسط فروغی و همدستانش پرورش داده شده و الگوی آن هم موفقیتی بود که آتاتورک ضد دین و یهودی زاده(37) فراماسونر در ترکیه به دست آورده بود به همین منظور مقدمات سفر رسمی رضاشاه به ترکیه مهیا شد تا در اجرای آن تشویق شود.

سید حسن تقی زاده
 

وی در پنج مهر 1257 شمسی در تبریز زاده شد. پدرش از اهل علم بود و سید حسن نیز مانند پدر، به تحصیل علوم دینیه پرداخت. تا چهارده سالگی به همان علوم متداول حوزه اشتغال داشت و کم کم به سلک روحانیت در آمد. برای تحصیل علوم عقلیه به صورت پنهانی به نزد یکی از علمای شیخیه رفت و مشغول درس گرفتن از کتب شیخ احسایی شد. زبان فرانسه را نیز دور از چشم پدر فرا گرفت و قبل از نوزده سالگی با افکار و کتاب های میرزا ملکم خان آشنا شد. او تاثیر افکار ملکم در شخصیت خود را چنین توصیف می کند: « باید بگویم از اوایل، مایه اطلاعات و فهم سیاسی من صدی هشتادش از میرزا ملکم خان بود، از همه جا کتاب های او را پیدا کرده می خواندم. در سیر زندگی من تاثیر عمده ای کرد.» (38) او کم کم تحت تاثیر اندیشه های ملکم که اعتقاد به نارسایی اسلام و ضرورت تغییر در احکام آن را داشت، به جایی رسید که جمله معروف خود را که برای ترقی باید از فرق سر تا نوک پا فرنگی شد را با کنار گذاشتن لباس روحانیت و پوشیدن لباس جدید، عملاً تحقق بخشید. بعد از چندی او به نمایندگی از طرف مردم تبریز به مجلس رفت و از طرفداران مشروطه غربی و دشمن مشروطه مشروعه بود که از طرف برخی علما و روحانیون پیشنهاد داده شده بود. با وخیم تر شدن اوضاع و به توپ بستن مجلس توسط محمدعلی شاه، پناهنده سفارت انگلیس شده و با تامین آنها، از رشت به باکو و از آنجا به پاریس رفت. در پاریس دعوت نامه ای سفارشی از طرف پرفسور براون انگلیسی که معلم زبان فارسی در کمبریج بود، به دستش رسید که چنین آغاز شده بود:
« قربان آن وجود شریف گردم(!)
شنیدم صفات تو عاشق شدم
به دیده ندیده رخ فرخّت
به یاد تو برخاست صبر از دلم
چه ها خیزد آیا ببینم رخت
از بس که مَحامِد و محاسن آن سرکرده مجاهدان وطن پرست، گوش زده این دعاگوی اخلاص کیش شده است بیش از حد مشتاق ملاقات بوده و هستم و حالا چند هفته است منتظر تشریف آن حضرت شده ام...» (39) اما این پرفسور براون انگلیسی کیست؟ که چنین مشتاق دیدار و عاشق صفات سید حسن تقی زاده شده است؟ و باید در صفات این سید بی دین تامل کرد که یک انگلیسی عاشق آن می شود! در حقیقت پرفسور براون و ده ها تن از شرق شناسان دیگر که با آغاز قرون جدید (نوزدهم و بیستم) در ممالک اسلامی و غیر اسلامی شرقی پیدا شدند همگی مهره هایی از یک نقشه دقیق و حساب شده بودند که به سفارش کشورهای استعمارگر در راستای پیشبرد اهداف آنان در مستعمرات، مستقر شدند. یکی از ماموریت های مهم این به اصطلاح دانشمندان شرق شناس که غالباً نیز ماسون بودند،(40) مبارزه با سنت ها و آیین های دینی و مذهبی خصوصاً اسلام بود. همین شرق شناسان بودند که از برخی شاگردان شیخ احمد احسایی، با پرورش فرق ضاله بابی، بهایی و ازلی شورشی به ظاهر مذهبی بر علیه مذهب تشیع به راه انداختند و همین ها بودند که در مواقعِ ضَرور هیزم در تنور تجزیه طلبان می ریختند.(41) البته زحمات این شرق شناسان مخصوصاً در بعضی حوزه ها مانند جغرافیا و مردم شناسی جداً قابل استفاده است چرا که آنها برای تنظیم سیاست های خود به شناخت منابع طبیعی و روحیات ملت ایران شدیداً نیاز داشتند و این نکته ای است که بزرگان ما به آن اشاره فرموده اند، حضرت امام خمینی رحمة الله علیه در این باره فرموده اند: «ما باید از این کارشناس های قدرت های بزرگ، بعضی مطالب را یاد بگیریم، اینها از طول مدتی که شاید قریب به سیصد سال است در این مملکت راه پیدا کرده اند، همه چیز این ممالک را خصوصاً آنهایی که مورد اهمیت است خیلی برای آنها مثل ایران، مطالعه کردند. هر چه ما داریم از دارایی های زیر زمینی و دارایی های روی زمین و از چیزهایی که در رفاه یک کشور دخالت دارد مثل فرهنگ، اقتصاد، امثال ذلک، اینها مطالعه کردند و مطالعاتشان بیشتر از ماست...» (42) اما پرفسور براون در میان شرق شناسان مرتبط با ایران، نقشی کاملاً برجسته دارد. وی را پدر روشنفکری ایران می دانند و از او به عنوان استاد در میان روشنفکران یاد می شود. وی از طرف حکومت انگلستان مامور تحقیق درباره امت اسلام شده بود و این کار را با تالیف کتاب هایی درباره ایرانیان و تاریخ ادبیات ایران که سرمشق بعدی منورالفکران در مطالعات ادبی بوده و حمایت از مشروطه چیان تبعیدی به انگلیس و مشاورت وزارت خارجه آن کشور به نحو احسن انجام داده است. همانطور که گذشت سید حسن تقی زاده نامه ای سفارشی از براون دریافت می کند و این رابطه 23 سال استمرار پیدا می کند تا جایی که تعداد این نامه ها به ده ها نامه می رسد(43) و ناگفته پیداست که سید حسن تقی زادهِ بی دینِ مرعوب غرب و مخالف اسلام که حتی کسروی هم او را کسی می داند که « خود را ابزار بیگانگان قرار داده و جز با دستور فلان سفارت کار نمی کند» (44) و به قول خودش صدی هشتاد از افکارش را از میرزا ملکم ارمنی وطن فروش فراماسونر گرفته در این مدت 23 سال به نوعی خط فکری خود را از این مامور کار کشته انگلیس و به ظاهر دانشمند مستشرق می گرفته است و این در کارنامه سیاسی او به صراحت نمود دارد چنانکه: وی از اعضای هیئت مدیره مشروطه بود که رای به اعدام شیخ فضل الله نوری داد. وی در قتل آیت الله سید عبدالله بهبهانی از رهبران طراز اول مشروطه دست داشت و با حکم آیات عظام نجف آیت الله مازندرانی و آیت الله آخوند خراسانی به تعبید وی، از تهران متواری شد. او با مرگ لنین به مسکو پیام تسلیت فرستاد! وی به همراه مصدِّق از کسانی بود که در جریان انتقال سلطنت از قاجار به رضاخان در نهم آبان 1304 مثلاً جزء مخالفان بود و هر دو ذَمّی شبیه به مدح از رضاخان کردند و جلسه رای گیری را ترک نمودند که این نطق آنها، سبب تثبیت رضاخان شد. او در زمان تصدی وزارت مالیه در عقد قرارداد تجدید امتیاز استخراج نفت با شرکت نفت انگلیس نقش داشت و طرف امضا کننده ایرانی بود که بعدها خود را آلت فعل دانست! (45) در جریان مشروطه سید حسن تقی زاده و امثال وی در ابتدا به نوعی مورد حمایت از طرف طیفی از روحانیون بودند اما با گذشت زمان و اوج گرفتن نهضت و نهایتاً پیروزی روشنفکران غرب زده و در اصل فراماسون ها و مهجوریت روحانیون، وی مورد اعتراض بسیاری از چهره های مطرح در این نهضت قرار گرفت. نامه افشا گرانه آیات عظام نجف، آیت الله آخوند خراسانی و آیت الله آقا میرزا مازندرانی در افشای فساد مَسلَک سیاسی تقی زاده که در تاریخ 12 ربیع الثانی 1328 قمری (تقریباً یکسال بعد از فتح تهران) به علیرضاخان عضد الملک در تهران نوشته شد، از این نمونه می باشد.حکم آیات عِظام نجف با اِعمال نفوذ علیقلی خان سردار اسعد، هم مسلک ماسون تقی زاده، افشاء نشد و چندی بعد دوستان مجاهد(!) تقی زاده درست یکسال بعد از شهادت آیت الله فضل الله نوری، در شب نهم رجب 1328 آیت الله سید عبدالله بهبهانی را ترور نموده و به شهادت رساندند و بدین ترتیب پیش بینی شیخ شهید آیت الله فضل الله نوری در مورد عواقب وخیم نفوذ عناصر سکولار در جریان مشروطه و منحرف شدن آن، به واقعیت پیوست.(46)

نتیجه گیری
 

امروزه به برکت وقوع انقلاب اسلامی، لژهای (شناخته شده) فراماسونری در ایران تعطیل شده است اما متاسفانه تفکر بنیادی فراماسونری در قالب های لیبرالیسم، پلورالیزم، سکولاریسم در قالب ها و با ابزارهای دقیق و پیچیده حتی گاهی از مصادر رسمی اسلامی به قوت هر چه تمام تر ترویج می شود. با اینکه بیش از سی سال از انقلاب انسانی و اسلامی ملت ایران می گذرد، هنوز هم در برخی مراکز فرهنگی نظیر دانشگاه و صدا و سیما سیاست هایی نظیر آنچه استعمار از طریق مزدوران خود به اجرا در می آورد، در حال اجراست. هنوز هم گاهی حس می شود که همان سیاست تحقیر و توهین به طبقه زحمتکش و فرودست در جریان است. دیرزمانی نیست که در دستبردی آشکار برخی کلیدواژه های اندیشه متعالی حضرت امام خمینی مصادره شد و نهضت ضد استکباری وی مورد هجوم قرار گرفت.
دست های پنهان در صدد بودند که امام عزیز انقلاب را با اندیشه هایش به خاک بسپارند. اما از آنجایی که خداوند متعال حافظ و نگهبان این انقلاب بوده و هست هر روز که می گذرد اقتدار و عزت ایران اسلامی روز افزون می شود. به امید روزی که این انقلاب به انقلاب جهانی حضرت آقا صاحب الامر "عجل الله تعالی فرجه الشریف" متصل شود. متن کامل این مقاله در کتاب یهودیان بنی اسرائیل و فراماسونری به قلم نگارنده به چاپ رسیده است.
 

پي‌نوشت‌ها:
 

1.نقل شده است که گاهی وقت ها که سبیل ناصرالدین شاه زیادتر از حد معمول بلند می شد ایشان به شاه تذکر می داد تا اصلاح کند!، فراموشخانه ملکم را هم در اصل ایشان تعطیل کردند و در نامه ای که به شاه نوشتند کسی را که مسبب دادن القاب و عناوین به ملکم بود را خائن به دین و مملکت معرفی کردند و حال آنکه خود شاه مسبب این کار بود!(تاریخ تحولات سیاسی ایران، موسی نجفی، موسی فقیه حقانی،ص355)
2.غرب زدگی، ص62 عبارت داخل پاراگراف از نگارنده می باشد.
3.موسی نجفی – موسی فقیه حقانی، تاریخ تحولات سیاسی ایران،ص543 به نقل از مجله وحید، سال پنجم، شماره اول، ص28-30
4.محمود کتیرایی، فراماسونری در ایران، از آغاز تا تشکیل لژ بیداری ص6
5.اسماعیل رایین،ج3 ص591 از قول استاد سعید نفیسی در کتاب نیمه راه بهشت.
6.محمود کتیرایی،ص10
7.اسماعیل رایین، فراموشخانه و فراماسونری در ایران،ج1،ص306
8.اسماعیل رایین،ج1،ص312
9.محمود کتیرایی، ص15 به نقل از مجله خواندنی ها، س24ش95 مقاله علی مشیری
10.عبدالله شهبازی،ج2ص432
11عبدالله شهبازی،زرسالاران یهودی و پارسی،ج2ص442 – این معاهده در دوازده ماده بود که اجرای یک ماده آن منجر به تجزیه هفده شهر قفقاز از ایران شد.
12.اساعیل رایین،ج1ص330
13.محمود کتیرایی،ص18
14.اسماعیل رایین،ج1ص500
15.رایین می نویسد: نخستین باری که در زبان ایرانیان نام فراموشخانه پیدا شده در دوران سلطنت شاهان اشکانی بوده است. شاپور دوم، پادشاه اشکانی زندانی در خوزستان داشته که فراموشخانه یا قلعه فراموشی نامیده می شده است و زندانی مخوف بوده که اشخاص بزرگ را که برای کشور خطرناک بودند در آن زندانی می کردند.(ج1ص494)
16.محمود کتیرایی،ص65 البته رایین سال تاسیس را اواخر1274ق یا اوایل 1275ق می داند.(ج1ص497)
17.اسماعیل رایین،ج1ص496
18.محمود کتیرایی،ص71 به نقل از ماهنامه یغماس16ش9ص405
19.محمود کتیرایی،ص80
20.محمد صدیقی، حامیان وابستگی،ص26
21.موسی نجفی و موسی فقیه حقانی، ص355
22. اسماعیل رایین،ج1ص489
23. شهریار زرشناس، تاملاتی درباره روشنفکری در ایران،ص82
24.موسسه فرهنگی قدر ولایت، تاریخ تهاجم فرهنگی غرب، نقش روشنفکران وابسته کتاب دوم، محمد علی فروغی ص35
25.ظهور و سقوط سلطنت پهلوی،ج2ص36
26.محمود کتیرایی،ص134
27.قدر ولایت،ص40
28.محمود کتیرایی،ص130
29.متمایل و دنباله رو سیاست انگلیس در برابر کسانی که متمایل به روس بودند مانند کسانی چون تیمور تاش
30.ظهور و سقوط پهلوی،ج2 ص36 و ص140
31.و چه بسیار پهلوی ها که به خاطر این انحصار مجبور شدند فامیلی خود را عوض کنند و فروغی در حالی رضاخان را پادشاهی اصیل و ایرانی می خواند که در کتاب « غارت ایران» نوشته اندرو دانکن، انتشارات امیرکبیر1358 آمده است که وی(رضاخان) در 14 سالگی خرکچی بود و سوادی نداشت و بعدها به بریگارد قزاق ملحق شد. پانوشت نقش فراماسونرها ... حسین ملکی،ص60 البته گفتنی است که رضاخان با تمام خیانت ها و بیدادگری ها دارای دوخصلتِ ...! هم بود یکی اینکه علی الظاهر ماسون نشد(به گفته اسماعیل رایین،ج1ص22) و دیگری اینکه زن ذلیل نبود! دو خصلتی که در پهلوی دوم در حد وفور یافت می شد.
32.البته تا قبل از آن این مقبره در میان مردم مشهور به قبره مادر سلیمان بود و شاید بواسطه همین سیاست ها به عنوان مقبره کورش تبلیغ و مشهور شد.
33.جلال آل احمد،ص324
34.جلال آل احمد، در خدمت و خیانت روشنفکران، صص323- 328
35.شمس الدین رحمانی،ص123
36.تاریخ تهاجم فرهنگی غرب، کتاب دوم، ص68
37.دایرة المعارف یهود به گونه ای دو پهلو و زیرکانه تعلق مصطفی کمال پاشا معروف به آتاتورک به فرقه دونمه(یهودیان به ظاهر مسلمان شده و باطناً یهودی) را بیان داشته و می نویسد: به گفته بسیاری از یهودیان سالونیک، که مورد تکذیب دولت ترکیه است، مصطفی کمال پاشا از تبار دونمه ها بود. عبدالله شهبازی، ج2، ص349
38.موسسه فرهنگی قدر ولایت، کتاب چهارم، سید حسن تقی زاده، ص57
39.موسسه فرهنگی قدر ولایت،کتاب چهارم،سید حسن تقی زاده، ص97
40.اسماعیل رایین در کتاب خودج1ص32 برخی از این شرق شناسان دانشمند ماسون را چنین معرفی کرده است: سرجان ملکم، سر ویلیام جونز، ری نولداین نیکلسن، هنری راولینسون، ادوارد براون، تاماس واکر آرلند، سر ادوارد دنیس راس و ده تن دیگر.
41.انگلیسی ها جاسوسی چون لایارد را به میان بختیاری فرستادند که سال ها آنجا بود تا ایران را تجزیه کند و بختیاری را بر علیه دولت مرکزی بشوراند. در بازگشت این جاسوس (نمک به حرام) زن بختیاری خود را با یک خر تاخت زد و رفت. (فراماسونری در ایران ، ص149)
42.صحیفه امام،ج13،ص150
43.این نامه ها در کتابی به همین نام به کوشش عباس زریاب – ایرج افشار، نشر شرکت سهامی کتاب های جیبی، 1371چاپ شده است.
44.احمد کسروی، ص571
45.موسسه قدر ولایت، کتاب چهارم، ص30-35
46.سید عبدالله بهبهانی در جریان تحصن شیخ در حضرت عبدالعظیم به خاطر برخی انحرافات در جریان مشروطه به وی گفته بود که بیایید به شهر برگردیم والا شما را می کشند و شیخ در جواب گفته بود که آنها اگر مرا بکشند شما را نیز می کشند. موسی نجفی – موسی فقیه حقانی،ص314
 

منابع و ماخذ
1.احمد کسروی تبریزی، تاریخ مشروطه ایران، تهران، امیرکبیر1363
2.اسماعیل شفیعی سروستانی، تهاجم فرهنگی و نقش تاریخی روشنفکران، تهران، کیهان 1374
3.اسماعیل رایین، فراموشخانه و فراماسونری در ایران، دوره سه جلدی، تهران، رایین1378
4.جلال آل احمد، غرب زدگی، قم، خرّم1385
5.جلال آل احمد، در خدمت و خیانت روشنفکران، متن کامل و منقح و سانسور نشده، رواق، بی جا، بی تا
6. عبدالله شهبازی، زرسالاران یهودی و پارسی، استعمار بریتانیا و ایران، دوره پنج جلدی، تهران، موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی1377
7.عبدالله شهبازی، کودتای بیست و هشت مرداد، چند گزارش مستند، تهران، روایت فتح 1387
8.علی محمد بشارتی، از انقلاب مشروطه تا کودتای رضاخان، دوره 2جلدی، تهران، سوره مهر 1381
9.دفتر پژوهش های موسسه کیهان، معماران تباهی، سیای کارگزاران کلوپ های روتاری در ایران، دوره سه جلدی، تهران، سازمان انتشارات کیهان 1378
10. محسن بهشتی سرشت، نقش علما در سیاست، از مشروطه تا انقراض قاجار، تهران، پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی1380
11. موسسه فرهنگی قدر ولایت، واحد تحقیقات، تاریخ تهاجم فرهنگی غرب، نقش روشنفکران وابسته، کتاب دوم، محمد علی فروغی، تهران، موسسه فرهنگی قدر ولایت 1377
12.موسسه فرهنگی قدر ولایت، واحد تحقیقات، تاریخ تهاجم فرهنگی غرب، نقش روشنفکران وابسته، کتاب چهارم، سید حسن تقی زاده، تهران، موسسه فرهنگی قدر ولایت، 1376
13.محمود کتیرایی، فراماسونری در ایران، از آغاز تا تشکیل لژ بیداری، تهران، اقبال 1347
14.شمس الدین رحمانی، 555، تهران، کتاب نیستان1384
15.محمد حسن طباطبایی، نفوذ فراماسونری در مدیریت نهادهای کشور در دهه ی1340، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی 1384
16.حسین ملکی(ح.م.زاوش)، نقش فراماسون ها در تاریخ معاصر ایران، تهران، اشاره1387
17.علی ابوالحسنی(منذر)، شهید مطهری افشاگر توطئه، تهران، دفتر انتشارات اسلامی1362
18.سید حسن آیت، چهره حقیقی مصدق السلطنه، تهران، دفتر انتشارات اسلامی1360
19.گروه تحقیقات علمی ترکیه، مبانی فراماسونری، ترجمه جعفر سعیدی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی1389
20.محمد صدیقی، حامیان وابستگی، اصفهان، شهید حسین فهمیده1381
21.موسی نجفی، موسی فقیه حقانی،تاریخ تحولات سیاسی ایران، تهران، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران1381
22.موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، اسناد فراماسونری در ایران(دو جلدی)، تهران، موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی1380
23.حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، تهران، اطلاعات1371
24.فصل نامه تاریخ معاصر ایران، کتاب ششم

ارسال توسط کاربر محترم سایت : aziztaeme